نشستم و گفتم بیخیال،هرچی که بشه تو بخون.کرنومتر را زدم و بسم الله گفتم.نشد.نمیتونم.امتحانات علوم پایه و پره انترنی لغو شدن و امتحان ما هنوز سرنوشت مشخصی نداره.میدونی?اینا باگ های زندگی در جهان سومه.اینکه تو هیچوقت نمیتونی برای فردای خودت برنامه ریزی کنی.سال قبل این موقع من پر از انگیزه بودم و عشق و هیجان اما امروز?از من چیزی نمونده.

امتحان پره انترنی رو لغو کردن که بیماری منتقل نشه،بعد بچه ها رو قراره بدون امتحان بفرستن توی بخش های پر از مریض.الان این روند به چه شکل توجیه شد?

سر شدم.بی حس بی حس.خستگی تمام این یک و نیم سال روی شونه هامه اما هیچ حسی ندارم.به مادرم گفتم شاید حکمتی داره(جمله ای که ازش متنفرم).گفتم شاید حکمتی داره که هی نه توی کار میاد.شاید خدا داره با تمام توانش به ما کمک میکنه دست از این امتحان بکشیم و مثل همه ی کسایی که رفتن دنبال سرنوشت شون ما هم بریم.سادات خسته تره از من.یک سال پا به پای من خانه نشین شده.حالا چشماش پر از اشکه و کتاب دعا میخونه،من فرو ریخته بوسیدمش و گفتم فدای سرت،برای یه امتحان بی اهمیت?

 

بی اهمیت?من یک روزی زندگیم رو بر اساس این امتحان چیدم،امروز هیچ حسی بهش ندارم.نه پزشکی،نه ارتوپدی و نه حتی زندگی کردن.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نخست، تاریخ سرزمین خودت را بدان، سپس تاریخ دیگران را بخوان.((فرانسیس فانون)) معلم money maker پاورپوینت حسابرسی بیمه تامین اجتماعی Miran.ir رونق تولید آموزش طراحی سایت و کسب و کار اینترنتی باشگاه های تهران Charmain