*دور از خونه ی خودم،یک جای ساکت و بی هیچ همصحبتی زندگی کرده و صبح ها با آلارم گوشی از خواب بیدار میشم و طبق برنامه ای که از شب قبل نوشتم شروع به درس خوندن و تست زدن میکنم.خودم هم باورم نمیشه بعد از هشت سال دوباره کنکوری شدم!


*نوشته بود رزیدنت ارتوپدی دانشگاه تهران هستم و الان که توی آسانسور درحال تایپ این مطلب هستم 70ساعته که بی وقفه بیدارم و باید تا سه روز دیگه هم بدون استراحت توی بیمارستان باشم اما خوشحالم که به چیزی که میخواستم رسیدم.به خودم میگم گلی اونقدری دوستش داری که بعد از شش شبانه روز بیداری وقتی داری نعش خودت رو از توی راهروهای بیمارستان جمع میکنی همچنان احساس خوشحالی کنی?


*حالم به هم میخوره از به اصطلاح دوستهایی که سال تا سال حالی ازم نمیپرسن ولی حالا برای فضولی کردن در مورد کارها و برنامه هام یکسره زنگ میزنن.ایگنور میکنم و واگذار به تخم چپ نداشته ام،و برام مهم نیست پشت سرم هرچی بگن.


*بالاخره از ناراحتی هام با یک نفر حرف زدم و بخاطر دل شکسته ام زار زار گریه کردم و بعد از اون دیگه بغضم نگرفت.خوب شدم.باید یک روز برای تمام غم هامون مرثیه بگیم و اشک بریزیم و یاعلی بگیم و بلند شیم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هنری خرید مجموعه بازی پلی اتیلن | قیمت نیمکت پارکی | سطل زباله شهری به قلمِ یک دانشجوی ارتباطاتیِ ترم دو! پژوهشکده مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام Mike علمدار معتوقیّه فروشگاه آنا هیتا