از صبح درس درست و حسابی نخوندم.باید برای ادامه ی کارهای فارغ التحصیلی میرفتم دانشگاهی که از تک تک کارمندهای متنفرم و نمیدونم این چه مرضیه که هروقت میخوام برم دانشگاه دلم یک حالی میشه.از شب قبل توی روده هام رخت میشورن.

رفتم،سامانه قطع بود و کارهام موند.آمدم خونه.نتونستم درس بخونم.خودم رو با وُیس درسی مشغول کردم که سر خودم رو گول بمالم اما خودم که میدونم عملا کاری نکردم.دندونم از هفته ی قبل درد میکنه و دندون پزشک عزیزم مرخصی بود.امروز نوبت داشتم و به جای دکتر،با منشیش روبه رو شدم که گفتن دکتر امروز هم نمیان.خوب میکنن!

دکتر بعدی?خانم دکتر بخاطر کرونا مریض نمیدیدن! احمقانه ترین حرفی که تابحال شنیدم این بوده.بنظرم باید بین کار کسی که سوگند پزشکی یاد کرده با یک مغازه دار تفاوتی باشه.

حالا نشستم روی تخت چوبی حیاط و به دندون دردم فکر میکنم.به اتفاقات این چند روز. اون پیشنهاد غیرمنتظره که بابتش هنوز توی شوکم و با هر پیام با ربط و بی ربط از فرد مورد نظر ستون فقراتم تیر میکشه و فکر میکنم دوباره زیادی حساس شدم.گلهای مامان به طرز شگفت انگیزی زیبا شدن.یک گلدون هم برای من کاشته از گلهای زرد و نارنجی که سرنوشتم هر سمتی رفت با خودم ببرم.طرح یا رزیدنتی.پدر و مادرم درخواست وام دادن.پرسیدم برای چی و مامان با خنده گفت برای جهاز تو منظورش وسایل خونه ای هست که اگر زنده بمونم باید برای خونه ی شهر رزیدنتی بخرم.چقدر دلخوش و امیدوارن این دو نفر.درخت ها دوباره زنده میشن و به زودی گل میدن.توت دوباره دونه میده.عید میاد.سبزه میذاریم.آرزوهای خوب میکنیم.منتظر میمونیم.حوّل حالنا میخونیم.به روزهای بهتر.بهتر.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی بهترین گاوصندوق کاوه قيمت پنجره دوجداره امینـ نویسـ برتر وب Michael دکوراسيون داخلي Ivan تامین کننده تجهیزات صنایع نفتی