زنی که سالها پشت سر هم با بچه ی کوچک و هزار بدبختی درس خوانده بود درست بعد از پایان دوران تخصص پزشکی اش دچار سرطان تخمدان شد و همین چند روز قبل فوت کرد و لذتی که هزار سال انتظارش را کشیده بود نچشید.دوست دوران دبیرستانم که یک سال بعد از من وارد دانشگاه شد برای ده سال آینده اش هم قصد ازدواج نداشت ولی ترم دوم ازدواج کرد.از ایده ی دو نفری درس خواندنشان برای تخصص حرف میزد که وسط استاجری ناخواسته باردار شد و حالا هنوز اینترن نشده و فکر پوشک بچه و آروغی که بعد از شیر دومش نزده جای خودش را به دغدغه ی تخصص داده.

من?هر وقت که به جلسه ی دفاع پایان نامه ام فکر میکردم دختری توی ذهنم می آمد آراسته،با یک آرایش ملیح و در قشنگ ترین لباس هایش که بالا ایستاده و تلاش میکند با ارائه ی بهترین پرزنتش مشتی باشد به دهن اساتید مفت خوری که نشسته اند منتظر به نیش کشیدن لاشه اش.حالا یک ماه و نیم مانده به مهمترین امتحان زندگی ام تا امروز و برنامه ی ریزی زایمان استاد راهنمای عزیزم کاملا دقیق برنامه ریزی های من را نشانه گرفته.اگر زنده بمانم هفته ی آینده باید متنی را دفاع کنم که هنوز یک خطش را نخواندم.کمدم را زیر و رو میکنم و لباسی پیدا نمیکنم که چربی های ور آمده ی شکمم را بپوشاند.چاق شدم ام و لباس های داخل کمد اندازه ام نیست.هفته ی آینده اگر زنده بمانم دختر بی ریختی خواهم بود با صورتی پُر از مو و ابروهای به هم ریخته و چهره ای خسته و مانتوی رنگ و رو رفته ی هزار سال قبل که با تته پته از روی متنی روخوانی میکند که ذره ای به آن تسلط ندارد و هر لحظه انتظار تکه تکه شدن لاشه اش را میکشد.

دنیای ما دنیای برنامه ریزی نیست.زیادی این زندگی" امروزش این و فرداش را خدا چه داند "جدی گرفته ایم.قهوه مان دستی دستی سرد شد 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

استخر مدرن مجله اینترنتی تفریحی Chris فروشگاه اینترنتی نیکتا پوکه God let him appear sooner زمزمه های دل Brent نمونه سوال تبدیل چگونه مدرسه ای شاد داشته باشیم؟!