یک شهر کوچیک_بهتره بگم یه شهر که از اول تا آخرش یه خیابون درازه و طی کردنش سرجمع نیم ساعت طول میکشه_ نزدیک روستای پدریم هست که در نظرش گرفتم برای طرح.دو طرف تمام کوچه هاش چنارهای بلند و درخت های بید لیلی داره و وسط بولوار اصلی شهرش پر از گلهای رُز رنگ و وارنگه.فردا برادرم میره با مسئول شبکه صحبت کنه و ببینه برای اون سه چهار ماهی که من بیکار هستم به پزشک احتیاج دارن یا نه.البته اگه نیاز داشته باشن هم به عنوان پزشک جانشین میرم و حقوقم کمتره اما برام مهم نیست.دلم میخواد اون سه ماه رو نفس بکشم و رو به کوچه ی پر از چنار کتاب بخونم و رویا ببافم.
اگه جور نشه دلم خیلی میشکنه جدا:(
*بعدا نوشت:با دوستام صحبت کردم گفتن پزشکای اون مرکز پنج ماهه که حقوق نگرفتن و مگه به سرت زده بخوای بری اونجا?و خب انقدری بی پول هستم که بتونم قید درختای چنار رو بزنم.هق هق حتی!
درباره این سایت