هروقت از جاده ی پیچ در پیچ حاشیه ی شهر رد میشیم پدرم خاطره ی تکراری اش از چهل سال قبل رو برای بار هزارم تعریف میکنه.خاطره ی سالی که خوک های جدید روی کار اومده بودن و خوک های قبلی که سرنگون شده بودن رو توی توی گونی های بزرگی میکردن و از این صخره ها و کوه های سنگی بلند اطراف شهر پرت میکردن پایین.پدرم اون سالها جوانی بوده به سن و سال حالای ما.چهار سال کوچکتر یا بزرگترش فرقی نمیکنه.سالها گذشته اما پدرم خاطره ی فریادهای مردهای توی گونی که از ارتفاعات شاید چندصد متری به پایین پرت میشدن رو فراموش نکرده.پدرم هر بار این خاطره رو که انگار تاریک ترین و غیرقابل باورترین بخش حافظه اش باشه تعریف میکنه و از این کار خسته نمیشه.این جنایت ها توی هیچ کتاب تاریخی ثبت نشدن اما انگار فراموش کردند که ذهن آدمها رو نمیشه پاک کرد.حالا من در این برهه از تاریخ انگار جای جوانی های پدرم ایستادم،نگاه میکنم،حیرت میکنم و فجایع رو توی کورترین قسمت حافظه ام ثبت میکنم و تا بعدها با تعریف کردن هزار باره شون نسل های بعدم رو کلافه کنم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخبار روز جهان Brittany دست نوشته های روزالیند فرانکلین مجموعه آثار هنری و قدیمی حدادی درب ضد سرقت طراحی سایت نم موزیک فروشگاه ایران فایل 021 بوستان ولایت