نوزاد را روی شکم ی مادرش گذاشتم.پارگی زایمانی را دوختم،حین درآوردن پیشبند و دستکش و آستین و عینک و ماسک و چکمه های زایمان از بین اسم های مدّنظر مادر "اهورا" را انتخاب کردم.به خواهر زائو تبریک گفتم و "خسته نباشید خانم دکتر"ش را به دل خوش شنیدم و از اتاق زایمان شماره ی شش خارج شدم.


اگر یک نفر دوسال قبل که استاجر ن بودم،یا اصلا همین دو ماه قبل که قرار بود اینترن ن شوم این سناریوی بالا را تعریف میکرد از ته دل میخندیدم.اما این اتفاق در واقعیت رخ داد و من با یکی از فوبیاهای زندگی ام خداحافظی کردم و لذت جدیدی را تجربه!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سخنان حکیمانه از خودکار مشکی زیبا مـــالاکیــتی خبرهای روز گیم پلی و بازیهای کامپیوتری دیوار مشهد لایسنس نود 32, آپدیت نود 32, جدیدترین یوزرنیم و پسورد جدید ستاره صدا [ دانلود آهنگ و موزیک جدید با لینک مستقیم ] اینستا اف ال آنلاین نوشته های سنجاق قفلی